هرگز کسی نفهمید زن کولی به او چه گفت. انتظار برای همراهانش طولانی شد. شامگاه رسید و تاریکی را بر پهنهٔ آسمان گستراند و رطوبت و سرما را همراه آورد. از دودکش ارابهٔ دوم دود و بوی غذای اشتهاآور بیرون میزد. شکم اسب سیر شده بود و پتویی زردرنگ میپوشاندش و دو مرد کولی، دور از آنها، آهسته با هم گپ میزدند. آن کورهراه پرت افتاده و پنهان، بهنحوی غریب، آرام و دنج و ساکت مینمود. یکی از شاخصترین وجوه مجادلهانگیز آثار دی. اچ. لارنس نثر منحصربهفرد اوست. به عقیدهٔ عدهای، لارنس خیلی بد مینوشت. مشخصا جیمز جویس شیوهٔ نگارش او را عاری از بلاغت و شیوایی میدانست و گمان میبرد لارنس فقط بیان مقصود میکند، همین و بس! ستایشگران سبک او همین ویژگی را از جنبهٔ مثبت تأویل میکنند و ایراد را حسن بهشمار میآورند. آنان قبول دارند آنچه منتقدان «بیان زمخت لارنسی» مینامندش قواعد متعارفی را زیر پا میگذارد.