ژاله باز هم پوزخند زد و گفت:
ــ زنایی مثل من، اجازه اعتماد به سایهی روی دیوار رو هم ندارن! این تنها حرفیه که دلم نمیخواد تو درکش کنی! چون باید جای من باشی تا بفهمی!
ــ خب تهش چی میشه؟! بعد از اینکه بهش اعتماد کردی؟! اگر از دستش دادی، باز هم برمیگردی اینجا… باز هم تنهایی الانت رو داری… اما اگر از دستش ندادی چی؟! با کسی هستی که دوستش داری.
ــ از دست دادن امیرعلی، از دست دادن غرورمه… تو واقعاً نمیفهمی زنی که غرورش رو از دست بده هیچی نداره؟!