از وقتی خودش را شناخت ساده و معمولی بود! پاک و بیغل و غش! اما این سادگی به قول قدیمیها برایش همیشه “اومد” نداشت! میخواست معمولی زندگی کند اما سرنوشت سر راهش دو پسرخاله، بابک و امیر، قرار داد که تا به او یاد بدهند گاهی باید چوب خورد از سادگی!… انتهای سادگی داستان زندگی مریم حکمت است، دختری که از نوجوانی و خامی و سادگی همپای او هستیم تا جوانی و پختگی، اما همچنان ساده و معمولی!