رمان «اُديپ در جاده» روايتگر بخشی از داستان زندگی اُديپ، شهريار شهر تِب است. در داستان سوفوکل میخوانيم که غيبگويی پيشگويی میکند اُديپ پدر خود را میکشد و با مادرش همبستر میشود. پدر و مادر او، هراسان از اين پيشگويی، نوزاد خود را به کسی میدهند تا او را سربهنيست کند. او دلش به رحم میآيد و نوزاد را به پدر و مادر ديگری میسپارد. سالها از اين حادثه میگذرد تا اُديپ براي سفر از شهر خود خارج میشود. در ميان راه، پيرمردی را میکشد و پس از حل معمای ابوالهول، به شهر وارد میشود، و به سبب اين کار بزرگ به همسری ملکۀ شهر درمیآيد که... .
داستان سوفوکل به اينجا ختم میشود و هانری بوشو داستان را اين گونه ادامه میدهد: اُديپ که ديگر جایی براي خود در قصر متصور نيست، پس از يک سال، تصميم میگيرد شهر را به قصد ناکجا ترک کند. اما آنتيگون يکی از دو دختر او اجازه نمیدهد او تنها عازم اين سفر بیانتها شود. آن دو در ميان راه با کليوسِ راهزن آشنا مي شوند.
برای آنها جاده فرصی است تا در عين پيمودن راه، از زاويهای ديگر به نظارۀ زندگی خود بنشينند... روايت بوشو از سفر اُديپ و همراهانش، دوباره در پايان به داستان سوفوکل پيوند میخورد. زمانی که اُديپ پس از سالها سرگرداني در جاده، سرانجام به کُلُن وارد میشود تا در آنجا پس از تطهير، آرام گيرد.
از روزنامۀ خراسان