دوازده سال پس از چیرگی پل مودب، پیشوای پیشگو، بر غاصبان ملک دوکیاش و تکیه زدنش بر سریر سیادت نه فقط تلماسه که تمام کائنات، جهان زخمخورده سرانجام از بستر بهت برخاسته و بنای انتقام میگذارد...
جنی در تمام زندگیاش آرزوی زندگی در جایی دیگر را داشت. او که با مشقت در یک دباغی کار میکند، از زندگی ترسناک در شهر بندری دورک و مراقبت از خواهر کوچکترش زوسا خسته است. البته تا زمانی که هتل مگنیفیک به شهر میآید...
هارلی اسمیت نوزده ساله به کار و زندگی خودش مشغول است. پیتزا میخورد، سرکار میرود، از قدرتهای مخصوصش یواشکی استفاده میکند و فیلمهای تینیجری میبیند.