سارتر و کامو خاستگاهی متفاوت داشتند، سارتر بورژوا بود اگرچه خودش از این لقب متنفر بود اما کامو در الجزایر و با مادری بی سواد بزرگ شد. فعالیت سیاسی کاموناشی از نگرانی او برای زندگی فقرای الجزایری بود اما سارتر تنها بعد از گذراندن مدتی در اردوگاه زندانیان جنگ جهانی دوم و سالها پس از آنکه در جایگاه فیلسوف و نویسنده مورد تحسین بود به سمت سیاست کشیده شد.
پس از آزادی فرانسه این دو مرد به روشنفکران و منادیان اگزیستانسالیسم تبدیل شدند برچسبی که کامو هرگز آن را نپذیرفت و در ۱۵ سال پس از آشنایی اولیه و تا زمان مرگ کامو، آنها در یک سناریوی سیاسی - روشنفکری و در سه پرده نقش خود را در جهان فلسفه، سیاست و ادبیات ایفا کردند که رونالد آرونسون با ظرافت همدلی و دقت آن را بررسی و روایت می کند.
در اولین ملاقات آنها در کافه دو فلور که سارتر و بووار در آنجا وقت می گذراندند، غذا میخوردند و معاشرت داشتند، هر سه به طور عجیبی با هم گرم گرفتند. به گفته بووار اشتیاق کامو به تئاتر چیزی بود که یخ های بینشان را شکست.
در ابتدا سارتر و کامو دوستان نزدیکی با تجربه مشترک در جبهه مقاومت فرانسه بودند اما در عین حال عزم آشکاری برای رویارویی با معضلات اخلاقی و سیاسی جهان داشتند.
رابطه سارتر و کامو به عنوان بخشی جدا ناپذیر از تاریخ جنگ سرد، فارغ از تعاملات ادبی تاثیرگذاریهای فلسفی روی هم بسیار تحت تأثیر نگاه و جبهه گیری های سیاسی شان بود؛ بنابراین سیمون دو بووار همراه همیشگی سارتر بعد از پایان دوستی آنها نوشت که به سختی می توانست کامو را بدون قضاوت توصیف کند.