بیکسل در داستانهایش در جستجوی امید و عشق و امنیت، لحظهای از زندگی را به نمایش میگذارد. این داستانها که نه اوجی دارند و نه فرودی، نگاهی کوتاهاند به جهان شخصیتها و بیرنگی آن. بیکسل بیش از آنکه در جستوجوی پاسخ باشد، به دنبال طرح پرسش است، چرا که از نظر او پرسش است که اهمیت دارد نه پاسخ. شخصیتهای داستانی او اغلب تنها و ازكارافتاده و شکستخوردهاند. او به کمک واژگانی ساده به توصیف جهان پیچیدۀ این انسانها مینشیند تا خواننده را به تاُمل و اندیشه در باب جهان پیرامونش ترغیب کند. شاید بتوان بزرگترین برجستگی آثار بیکسل را در عین انتزاعی بودن، طنز گزندۀ آن دانست که درونمایههایی چون مرگ یا خاطره را دربرمیگیرد.