ده سفید با صدوپنجاه نفر سکنه اش به مرغی می مانست که بر نوک یکی از آخرین دژهای بلند ارتفاعات اتوال در دو فرسنگی اوبانی نشسته بود. جاده ای خاکی از اوبانی به آنجا می رفت، و شیب آن به قدری تند بود که از دور قائم به نظر می رسید. اما از جانب دیگر، یعنی طرف تپه ها، راه مالرویی از آن بیرون می رفت، که کوره راه هایی از آن منشعب می شد و راه آسمان را پیش می گرفت. چهل پنجاه خانه زمخت، که از سفیدی جز نامی برایشان نمانده بود، در دو طرف پنج شش کوچه خاکی بی پیاده رو، ردیف شده بودند