بلندای قوس و قزح را به یاد می آورد
ابر سیاه کینه بر زمستان فقر
عاشق شکوفه هاست
او ننگ سکوت را میشوید
در انتظار منجی توده ها نمی ماند
به پایداری البرز است
سرخی آرزوی گرگرفته ی قلبش
سبزی و سیاهی جنگل را می آراید
جنگل سیاه را باز پر میکند
از خویشتن از چکامه و فریاد
این بار هم شاید معبر تاریخ باز نشود.