داستان مردی به نام خوان را روایت میکند که گرچه به دلیل لال بودن نمیتواند با اطرافیان ارتباط کلامی برقرار کند اما شش دهه از زندگی خود را با نقاشی روایت میکند
مردی را تصور کنید که تمام زندگیاش، تنها در کارکردن در محیطی کثیف و آلوده که از بوی خون و عرق پر شده و سایهی مرگ بر تمام ابعاد آن سنگینی میکند، خلاصه میشود
مارکوس، یک تامین کننده گوشت انسان، با این جامعه جدید درگیر شده و به خاطر ضررهای شخصی خود شکنجه می شود. مارکوس که در کارخانه فرآوری محلی کار میکند، به کشتار انسان ها میپردازد، اگرچه دیگر کسی آنها را چنین نمینامد.