اشلین بالاخره شجاعت یافت و دربارهی این انعکاسها با فرانک صحبت کرد. او از واکنش فرانک میترسید، اما فرانک با بردباری گوش داد و پاسخ غافلگیرکنندهای داد: «کتابها مثل آدمها هستن، اشلین. هرچی که توی هوای اطرافشون باشه، جذب میکنن: دود، چربی، کپک. پس چرا احساسات رو جذب نکنن؟»چشمهای اشلین از تعجب گرد شده بود: «یعنی کتابها احساس دارن؟» فرانک بهسادگی پاسخ داد: «کتابها خود احساسات هستن. برای این وجود دارن که در ما احساس ایجاد کنن و ما رو به چیزهایی که درونمونه وصل کنن.»