«هزارتو»، نمایشنامهایست موجز، کمکلام، اما سرشار از اضطرابهای نگفته و خاطراتی که در تاریکنای ذهن آدمی پیچوتاب خوردهاند. اثری از دیوید لیندسیآبیر که در زبان فارسی با ترجمهی محمدرضا طیبی و به همت نشر قطره منتشر شده است.
این نمایشنامه، نه ازآنرو که روایتگر حادثهای مشخص است، بلکه از آن جهت اهمیت دارد که در سکوتها و تکهپارههای گفتوگو، حسی عمیق از سوگواری، انتظار، و سرگردانی را به جان خواننده مینشاند. «نت» و «بکا» -دو شخصیت محوری این اثر- نه در پی حل معما هستند، نه درگیر هیاهوی حادثهای بیرونی؛ آنان بیشتر در دل یک وضعیت تعلیقگون، در هزارتویی از خاطرات و پرسشهای بیپاسخ، با خویشتنِ خستهی خویش درگیرند.
نثر اثر، ساده اما پُرکشش است؛ واژهها سنجیدهاند و سکوتها پُرمعنا. آنچه نمیگویند، بهقدر آنچه گفته میشود، بار دارد. «هزارتو» داستان آدمهاییست که با گذشتهی زخمی و حالِ مبهم خود سر میکنند؛ داستان زندگیهایی که به جای نقطه، با سهنقطه پایان مییابند.
در مجموع، اگر از آندسته خوانندگانی هستید که ادبیات را نه برای کشفِ حقیقتی بیرونی، بلکه برای تماشای سایههای درون انسان میجویید، «هزارتو» شما را در دل تاریکیای روشن خواهد نشاند.