آدمها با گذشته هایی که همواره در فاصله و نزدیک اند و شهر به شهر، خیابان به خیابان، قدم به قدم، لیوان به لیوان و نفس به نفس در پیشان میآیند، چه میکنند؟
کامو در این دو اثر، نه به ستایش خشونت برخاسته و نه به تسلیم در برابر قدرت. بلکه میپرسد: چگونه میتوان عدالت را طلبید، بیآنکه عدالت را لکهدار کرد؟ چگونه میتوان در دل تباهی، انسانی ماند؟