آپارتمانشان آخرین آپارتمان یک برج بلند است. به دیوار اتاق خواب تصویر یک منظرهزده شده است. منظره دریاست. طلوع خورشید و دو پرندهای که رو به دریا میروند. صبح دوش آب سرد. نوشیدن قهوه بی، شکر همراه برشی کیک و مارمالاد.سوار شدن به آسانسور شیشهای فرود از آسمان به زمین نشستن در اتومبیلی که نرم میرود و بیصدا. به همراه «او» که زیر لب ترانه میخواند. رسیدن پیاده شدن و دور شدن مرد. غروب باز هنگام به او رسیدن سوار اتومبیلی که نرم میرود و بیصدا. رسیدن مقابل برجی که در بامش چراغی سرخ میسوزد. آسانسور شیشهای نگاه به آینهای که تصویرشان را کدرتر از صبح نشان میدهد. رسیدن به آپارتمان نشستن پشت میز آشپزخانه شام حاضر است. شام سرد گرم میشود. نگاه به پوستری که در ریا را نشان میدهد و پرندههایی که مسافر خورشیدند.“چرا نمیرسیم؟ ”“می رسیم. ”