داستان در مادرید میگذرد و بر محور شخصیت «آنتونیا اسکات» میچرخد. زنی بسیار باهوش که روزگاری در پروژهای امنیتی با عنوان «ملکه سرخ» کار میکرده، اما پس از حادثهای شخصی از فعالیتهای حرفهای کنار کشیده و در انزوا زندگی میکند. این پروژه برای حل جنایتهای خاص و پیچیده راهاندازی شده بود، و آنتونیا یکی از مهرههای اصلی آن بوده است.
ماجرا از جایی شروع میشود که چند قتل مرموز و بههمپیوسته در طبقهی مرفه مادرید اتفاق میافتد. برای پیگیری این پروندهها، پلیس مجبور میشود سراغ آنتونیا برود و او را متقاعد کند که دوباره وارد میدان شود. مأمور این کار، پلیسی به نام «جون گوتیرز» است که خودش به دلایلی تنبیه انضباطی شده و اکنون این مأموریت برای او فرصتی دوباره به حساب میآید. آنتونیا که ابتدا تمایلی ندارد، نهایتا با شرایطی خاص همکاری را میپذیرد.در ادامه، آنتونیا و جون با مجموعهای از جنایتها روبهرو میشوند که ظاهرا بیارتباطاند، اما سرنخهایی وجود دارد که نشان میدهد پای یک طرح هوشمندانهتر در میان است. آنها باید هم با جنایتکاران روبهرو شوند و هم با زخمهای شخصی خودشان کنار بیایند.
نویسنده در کنار روایت جنایت، به مسائل اجتماعی و روانشناختی هم میپردازد؛ از جمله نابرابری، خشونت، تنهایی، و آسیبهای روحی. فضای شهری مادرید، فشارهای رسانهای، و ساختار قدرت هم در بستر داستان حضور دارند. این کتاب آغازگر مجموعهای است که در جلدهای بعدی هم داستان شخصیتهای اصلی را ادامه میدهد.