هر نتیجهای که از زندگی ما بهجای بماند، تنها از طریق زندگی دیگران، که آنها هم مثل ما هستند، معنا مییابد. یعنی دستیابی به معنا صرفا بهشکل مشابهی به تعویق میافتد. فرزندان ما انسانهایی مثل ما هستند. ساختمانی که معمار میسازد فقط از طریق انسانهایی معنا مییابد که در آن زندگی خواهند کرد. ایدهها و مفاهیمی که از فیلسوف به جای میماند فقط از طریق کسانی معنادار خواهد بود که کتابهایش را میخوانند. اما معنی زندگی آن افراد چیست؟ اگر زندگی آنها بیمعنا باشد آنوقت زندگی فیلسوف هم بیمعنا خواهد بود، چراکه انگار معنای زندگی او در گرو معنای زندگی آن انسانها بوده است. این یک دور بازگشتی بیانتهاست. اگر معنی زندگی شما زندگی فرزندانتان باشد و معنای زندگی آنها در زندگی فرزندانشان، و همینطور این دور را ادامه دهیم، معنای نهایی همۀ این چیزها چیست، معنایی که به زندگی تمام نسلهای گذشتۀ انسان و پیشینیان آنها تا ازل هدفی غایی میبخشد؟ در ریاضیات، یک دور بازگشتی پایان نمییابد مگر زمانی که به وضعیت توقف یا حالتِ پایه برسد. یعنی در فقدان حالتِ پایه، دور بازگشتی تا ابد ادامه مییابد و بیهوده است؛ مثل برنامهای کامپیوتری که جز ارجاع مکرر به خودش کاری نمیکند و هیچ نتیجهای در بر ندارد.