دوستانم در این مکان وحشتناک گرفتار شدند و باید آنها را نجات بدهم. در پشت ساختمان،پنجره کوچکی در نزدیکی سطح زمین پیدا میکنم که به نظر میرسد به زیرزمین سنگی منتهی می شود. اگر بتوانم بدنم را جمع کنم،ممکن است بتوانم از آن عبور کنم.آستین لباس جاسوسیام را روی انگشتانم میآورم و با مشت به شیشهی پنجره میکوبم. شیشه خرد میشود و تکه هایی از آن همانند دندانهای کوسه از قاب بیرون میافتد. وقتی به داخل نگاه میکنم به نظر می رسد که حدود دو متر تا کف زمین فاصله دارد. چندان بد نیست،می توانم دو متر را مدیریت کنم.