نورا با سوالی این چنینی به سراغ کتابخانهای مرموز میرود که بداند قصه زندگی او چطور میشد اگر در جایی از زندگی انتخاب دیگری میکرد. او زندگیای پر از بدبختی و پشیمانی داشته اما در این کتابخانه فرصتی برایش فراهم میشود تا اوضاعش را روبه راه کند.
جایی میان زندگی و مرگ کتابخانه ای بی انتها وجود دارد که داستان واقعی هر فردی در آن منعکس شده است. تصور کنید در این کتابخانه حق انتخاب یک زندگی را داشتید، چه می کردید و چه چیزهایی در زندگی کنونی تان را تغییر می دادید؟
نورا احساس میکند بیمصرف و بیفایده است.حالش اصلا خوب نیست ؛ اما خبر ندارد که میان مرگ و زندگی کتابخانهای است و در آن کتابخانه بینهایت کتاب هست و هر کتاب یک زندگی است.
در جایی فراتر از جهان، کتابخانهای وجود دارد که بینهایت کتاب را در خود جای داده است. هر کدام از آن کتاب داستان زندگی دیگری را تعریف میکند. یکی از آنها همان داستان زندگی خودتان است که در میان کتابهایی قرار گرفته است که داستان آنها با هر انتخاب متفاوت شما تغییر میکند.
دهانش آنقدر خشک بود که حس میکرد گونههایش از داخل روی دندانهایش کشیده میشوند. از عمق سینه سرفهای محکم کرد و احساس کرد از نظر بدنی فاصله بسیاری با ورزشکاری المپیکی دارد. انگشتانش بوی توتون میدادند.