"لبخند انار" داستان ناظمی است سخت گیر که در ذهن تمام دانش آموزان خود، خاطره ترکه انار را باقی گذاشته است. داستان "گوشواره"، داستان دختری است که پدر قاچاقچی اش اعدام شده و مادرش در زندان به سر می برد و خود او درگیر فشار سنین نوجوانی و رفتار هم سالانش می باشد. "6 تا موز" داستانی است از یک پیرمرد میوه فروش که در محله ای فقیر، سبزی و میوه می فروشد. فقر آنچنان در محل ریشه دوانده که مردم توان خریدن میوه ای همچون موز را ندارند. "لانه"، قصه ای است جذاب از یک پدر که همراه خانواده اش، کبوتری در کویر مشاهده می کند. او ترغیب می شود که کبوتر را دنبال کرده و لانه اش را پیدا کند اما کویر می تواند جای ترسناک و سردرگم کننده ای باشد.
داستان "بازار" قصه مرد و زنی روستایی است که آمده اند "بازار" گردو بفروشند و چیزهایی بخرند؛ در این مسیر آن ها به یک پارچه فروشی می روند، اما مرد پارچه فروش خود در مغازه نیست و پسرش هم برای اینکه خود را نزد پدر عزیز کند، پارچه را به آن ها گران تر می فروشد؛ اما آیا پدر به این کار راضی است؟
بخشی از کتاب
"مرد بلند قد، میانه سال با موهای جوگندمی، دستهایش را پیش آورده بود و آن ها را به جماعت نشان می داد: - باور کنید هنوز کف دست هایم می سوزد. بعد از سی و چهار سال هنوز سوزش ضربه ترکه هایش را به کف دست و پاهایم حس می کنم. اما امروز هر چه دارم از او دارم. امشب می خواهیم از او حرف بزنیم و مثل آن سال ها به کودکی و نوجوانی برگردیم. نه فقط با حرف، بلکه با گوشت و پوستمان آن دوران را زنده کنیم. اول، البته حرف و دست آخر عمل. امشب تعدادی از شاگردانش و معلمینی که با او همکاری می کرده اند و همین طور مش عبدالله خدمتگزار مهربان مدرسه که سی سال در کنار او بود اینجا هستند. اینجا جمع شده ایم تا یاد و خاطره آن مرد بزرگ را گرامی بداریم"