اغلب در مواجهه با خستگی، یا سر کوبش میکنیم یا از آن میگریزیم، گویی دشمنی است که باید بر آن غلبه کرد. اما اگر بینشمان را تغییر دهیم، خستگی به راهنمایی تبدیل میشود که ما را به درکی عمیقتر از خودمان میرساند، پیش از آنکه فرسوده شویم. شاید آمده است تا به ما هشدار دهد بیش از حد از خود کار کشیدهایم، یا مسیر زندگیمان نیازمند بازنگری است. شاید حامل پیامی از اعماق ناخودآگاهمان باشد. نشانهای از کشمکشهای درونی یا آرزوهای سرکوب شدهای که منتظر شنیده شدناند.
به جای طرد کردن خستگی میتوان آن را همچون معلمی پذیرا شد؛ راهنمایی که چیزی درباره وضعیت جسمی، روانی و عاطفی به ما میآموزد. اگر به ندای آن گوش، بسپاریم شاید راهی برای تنظیم بهتر انرژیها، باز تعریف اولویتها و رسیدن به تعادل درونی بیابیم.