در جنگل تاریکی قدم میزدم که این اتفاق افتاد. درختان در مه و غبار فرو رفتند و چون به پشت سرم نگاه کردم،دختر مرده را دیدم که به آرامی به جانب من میآمد. بدون بینی و دهان بود . تنها یک جفت چشم درخشان داشت. به هر سمت که میرفتم مرا دنبال میکرد. در انتهای جنگل چشمم به نوری افتاد . به جانب آن رفتم،به آن نرسیدم...