داستان شگفت انگیزی وجود دارد که جوانی پر از شوق و آماده برای رسیدن به روشن ضمیری وارد معبدی میشود. از راهب معبد میپرسد: چه مدت طول میکشد تا به روشن ضمیری برسم؟ راهب پاسخ میدهد حدود ده سال جوان میگوید ده سال چرا ده سال؟ راهب در پاسخ میگوید نه در مورد شما بیست سال مرد میپرسد چرا میگویید بیست سال؟ راهب می گوید: ببخشید اشتباه کردم... سی سالاگر به راستی نکته را بگیرید میفهمید حتی پرسیدن سؤال شما را ده سال عقب میاندازد. به محض اینکه اندیشه کی به راستی آزاد خواهم شد؟ پدیدار شود زمان متولد شده است و با تولد زمان باید فکر کنید احتمالاً حداقل ده سال شاید برای همیشه برای رسیدن به اینجا کجا میخواهید بروید؟ هر قدم شما را جای دیگری میبرد.