پدر کیشوت ، کشیش کلیسا در شهر کوچک ال توبوسو در منطقه لا مانچا در اسپانیا ، خود را از نوادگان شخصیت سروانتس به همین نام می داند ، حتی اگر مردم به او اشاره کنند که دون کیشوت یک شخصیت ساختگی بود. یک روز ، او کمک می کند و به یک اسقف مرموز ایتالیایی که ماشینش خراب شده غذا می دهد. اندکی پس از آن ، توسط پاپ به او لقب منصوب اعطا می شود ، که باعث تعجب اسقف می شود زیرا او بیشتر با سوظن به فعالیت های پدر کیشوت می نگرد. او کشیش را به تعطیلات ترغیب می کند ، و بنابراین کیشوت و شهردار سابق شهر ، سانچو، با ماشین قدیمی خود سفری را درون اسپانیا آغاز می کند. در سیر حوادث بعدی ، کیشوت و همراه او در مسیر عبور از اسپانیا انواع ماجراهای خنده دار و مهیج را در امتداد راه جدش تجربه می کنند. آنها با معادل های معاصر آسیاب های بادی روبرو می شوند ، با مکان های مقدس و نه چندان مقدس و با انواع گناهکاران روبرو می شوند. در گفتگوهای خود در مورد کاتولیک و کمونیسم ، این دو مرد به هم نزدیک می شوند ، شروع به درک بهتر یکدیگر می کنند اما همچنین اعتقادات خود را زیر سوال می برند.