لیلی یک کانگورو داشت که مال خود خود او بود. لیلی هر شب به او میگفت:« کانگوروی آبی عاشقتم». تا اینکه به زودی حیوانات دیگری از راه رسیدند؛ خرگوش زرد پارچهای، تولههای پشمالو، تمساح خزنده و… . کانگوروی آبی کمکم بیخواب شد چون تختخواب به طرز وحشتناکی شلوغ بود. او حس کرد که دیگر پیش لیلی جایی ندارد. راستی با این همه همراه، آیا لیلی هیچگاه متوجه خواهد شد که کانگوروی آبی او را ترک کرده است؟