همین پرسش ارسطو دربارۀ آن «وظیفۀ اخلاقی»که بیشترین تناسب را با حیات انسانی دارد، در استدلالهای فیچینو در شرح نیز رخنه کرده است. درواقع فیچینو بر آن است که باید «اشکال حیاتی» را تعیین کرد که در آنها عشق «وظیفۀ» خاص انسان است. آدمی اگر وظیفهای داشته باشد، آن عشق است. عشق به ما مجالی میدهد تا دریابیم «کنشهای» درخور با حیات انسانی در تمامی تجلیات گوناگونش چیست. فیچینو میخواهد در یک حرکت نظری به قول خود «قوۀ» عشق را با «کنشی» جمع کند که بنای وظیفۀ اخلاقی آدمی بر آن نهاده شده است. او در گفتار دوم شرح اذعان میکند که «وجود و فعل با هم یکیاند. یعنی وجود بدون عمل در کار نیست و فعل بدون وجود محقق نمیشود.» هستی انسان را میتوان در گیرودار کنشهایی فهمید که بنای این وظیفۀ خاص بر آنهاست: نمودهای عملی این رسالت یکسره در غالب انواع مختلف عشق آفتابی میشوند. در چنین آستانی است که فیچینو قصد میکند اخلاق ارسطویی محبتمحور را به اخلاقی تبدیل کند که عشق را بنای تمامی اعمال حیات انسانی قرار میدهد. اگر ارسطو در دفتر هشتم اخلاق نیکوماخوسی عشق را محرک اصل محبت فضیلتمندانه و درکل حیات انسانی تلقی میکند، فیچینو نیز کاری میکند که در تعریف کنشهاش عشق مربوط به وظیفۀ انسان هرگونه ردونشان محبت را میزداید. درست به همین دلیل است که فیچینو در هفتمین گفتار شرح عشق «سقراطی» را پیشفرض حیات مدنی قرار میدهد.