قصه "شاه بیسرگرمی" در سرزمینی روی میدهد که در آن با وجود گذر فصلها، فقط برف در یاد آدم میماند؛ برفی ضخیم، خاموش و یخزده که زمین و مردمان را خفه میکند. یک غریبه رازآلود که مثل باد کوهستان دست نیافتنی است، اجساد قربانیان را کنار هم ردیف میکند. مردها، زنان، بچهها، به هیچکس رحم نمیکند و عطش جنایت در او سیریناپذیر است. ژیونو عنوان رمان را از کتاب اندیشههای پاسکال گرفته است.
پاسکال در این کتاب میگوید: «اگر شاهی تنها باشد، باید برای سرگرمی او فکری کرد، زیرا یک شاه بیسرگرمی انسانی سرشار از درد و مسکنت است.» این فکر پاسکال قلب و روح زمان را میسازد و رمان گوشت و قوت این شهود عمیق پاسکال از وضع مصیبت بار بشر است که ژیونو در قالب یک رمان پلیسی با بیانی آزاد و صریح به آن میپردازد. این رمانی فلسفی نیست ولی شخصیتهایش آشکارگر عمیقترین آگاهی و تجربه بشر و درد اساسی او هستند.