استاکلی داستان جالبی از قول رئیسش تعریف می کرد که در جریان جنگ بوئرها تیری به پایش خورده بود و تا کمک برسد سی و شش ساعت به همان حال مانده بود. دیگران هم به همین شکل تیر خورده بودند چون بوئرها دستشان را پایین گرفته و شلیک کرده بودند. بعضی مرده و کرکس ها آنها را خورده بودند. ولی تا وقتی مجروحان حرکت هایی، هرچند خفیف، می کردند، پرنده ها به آنها نزدیک نمی شدند. اگر زخمی ها نمی توانستند تکان بخورند، لاشخورها چشم هایشان را از حدقه در می آوردند. رئیس استاکلی احساسش را در مورد چنین سرنوشتی و آن وقتی که کرکس ها در فاصله چند پایی از او پرواز می کردند، بیان کرده بود