کتاب «زنی که پیر نمیشد» اثر گرگوار دولاکور داستان زنی به نام بتی است که در سیسالگی درمییابد ظاهرش دیگر پیر نمیشود. پوست او بدون چینوچروک باقی میماند، موهایش سفید نمیشود و نشانههای گذر عمر در چهرهاش دیده نمیشود، در حالیکه زمان میگذرد و دیگران اطرافش تغییر میکنند. این وضعیت در همان سنی رخ میدهد که مادرش در آن از دنیا رفته بود و همین تقارن، معنایی نمادین به روایت میدهد.
دولاکور زندگی بتی را از کودکی تا بزرگسالی روایت میکند. او کودکیاش را در کنار پدری سختگیر که در جنگ الجزایر پایش را از دست داده و مادری زیبا میگذراند، اما مرگ زودهنگام مادر تأثیر عمیقی بر او میگذارد. بتی دوران نوجوانی، تحصیل و آشنایی با آندره همسر آیندهاش را تجربه میکند. وقتی در سیسالگی میفهمد چهرهاش دیگر تغییر نخواهد کرد، در ابتدا این را امتیازی میبیند، اما بهتدریج این جوانی ابدی به منبع تنش در زندگی شخصی و خانوادگیاش تبدیل میشود.