او برعکس آراد، حتی با وجود درشت بار کردن طرف، نگاهش با دقت و مهربانی همراه بود. اصلا مگر میشد دختر باشی و وسط جهنم... و یک مردی که خوب میدانست زیادی مرد است. بیاید یک تنه تو را نجات دهد و دلت نلرزد اصلا همین یک کار کافی بود که تمام عمر ضربان قلبش برای مردانگی این مرد برود، چه برسد برای بعدش؛ که چطور او را به مکان امنی رساند و تیری را با همه نابلدیهاش بیرون کشید.... و حتی بعدتر چطور مردانه ترسش را دید و جوری دقیق برنامه چید که حتی یک ذره حال بد نداشته باشد. دختر بود دقیقا! دختری با یک دنیا احساس و عاطفه.....