دوازده سال گذشته...
دیداری دوباره...
عشقی که حالا افسارگسیختهتر از قبل، از زیر خاکستر زمان شعله میکشد!
ارسلان رادمنش، مردی سرد و موفق، تحصیلکردهی آلمان، با بازگشت به وطن، خودش را در مواجهه با گذشتهای میبیند که هرگز فراموشش نکرده—و قلب سنگیاش با دیدن ایلدا دوباره به تپش میافتد.
اما ایلدا حالا آن دختر نوجوانِ پرشور نیست؛ او زنیست باوقار، زیبا، استاد دانشگاه و در اوج موفقیت. گویی که این جدایی تنها به ارسلان ضربه زده و او هنوز در بندِ خاطراتیست که برای ایلدا دیگر خاک خوردهاند... یا شاید فقط خوب پنهان شدهاند؟
در این دیدار دوباره، زخمهای کهنه سرباز میکنند. غرور، سکوت، و رازی که سالها مدفون مانده...
آیا اینبار عشقشان میتواند از دیوارِ گذشته و درد عبور کند؟ یا سرنوشت بار دیگر جدا خواهدشان کرد؟