سخت است پیدا کردن زنی که روی دستش جای سوختگی نباشد و مردی که روی سرش جای شکستگی. چرا خودت نمیگفتی دقیقا چه میخواهی تا همان را برایت بیاورم؟ شاید هم میخواستی که هفت سال و دوازده نفر طول بکشد و هی سینه کوه را توی آفتاب و برف بکوبم و عرق بریزم و برسم پای آن بلوط و تکه تکه یا درسته قربانیات را مرده و زنده برایت بیارایم و پشت همان سنگ منتظر بشینم تا هر چه حیوان مفت خور هست گوشتها را بدرند و ببرند و بعد در انتظار فرود آمدن تو که تمام این مدت از روی سر آفتابپرست، تماشاگر این نمایش بودی، زل بزنم به استخوانها و تو پایین نیایی تا من برسم به اینجا.