در اندیشهی لحظهای رهایی به کشیدنها ادامه میداد جالبتر برایش این بود که لازم نبود از قانون خاصی برای ایجاد تصاویر استفاده کند. فقط لازم بود خطوطی را بیپروا و آزادانه به دنبال یکدیگر روی صفحهی کاغذ بیاورد تا آنها خودشان تصویری را شاید آشنا و شاید هم تداعیکننده معنایی ایجاد کنند.
قوانین رنگی خودشان میآمدند. فقط کافی بود بهشان اجازه ورود داده میشد. آنها پس از نقش بستن روی صفحهی سفید کاغذ با ماهیت خودشان به آن صفحهی بیرنگ قوانین زندهی خودشان را القا میکردند؛ قوانینی که حتماً لازم نبود خشک و تعصبوار باشند، شاید با همان نرمی و انحناهای بافتی که ایجاد میکردند توازن و هارمونی لطیفی را به همراه داشتند شاید یک هارمونی که تارهایی از جنس عشق و خود دوستی در آن نهفته بود!!