برای اولین بار در طول ده سال، ریک متوجه میشود که چقدر خوشبخت بوده و هست: تمام روابطی که داشته؛ تمام اشخاص جالبــی کـه با آنها کار کـرده؛ تمـام مکانهایی که دیــده؛ تمـام اتاقهای شیک هتلها؛ تمام غُرهایی که مردم سرش زدهاند؛ تمام نامههای طرفدارانش که هرگز نخوانده و تمام اوقاتی که به عنوان یک شهروند محترم در هالیوود رانندگی کرده است. به خانهٔ مجللش نگاهی میاندازد. بابت کاری که در بچگی مجانی انجام میداد، پول گرفته: وانمود کردن به اینکه کابوی است.