سلست میداند باید برای گذراندن تعطیلات در خانه پدربزرگ و مادربزرگش همراه با برادر، دختردایی و دخترخالهشان، هیجان زده باشد؛ اما این طور نیست. پس از رد شدن در آزمون شنا، او از آب میترسد و میداند که این سفر فقط راهی برای بردن او به داخل دریاچه است.
سلست اصرار دارد که این تعطیلات را بدون رفتن داخل آب بگذراند، اما خیلی زود وقتی تنهاست اتفاقهای عجیبی رخ میدهد: صدای قدمهایی که در اواخر شب از طبقه بالا میآید یا سوسو زدن لامپ در پنجره اتاق زیرشیروانی. همه چیز در این خانه قدیمی هر لحظه ترسناکتر میشود تا اینکه یک روز هنگام غروب، سلست در آینه بخار گرفته حمام نگاه میکند و چهره خودش را میبیند اما کج وکوله و عجیب و غریب ....
این دختر در آینه کیست؟ و چه میخواهد؟