اکنون اما آن سایه روبه رو نه یک و هم و گمان بلکه خود ابوالفضل بود که با بوی تند سیگارش میان قاب در زیرزمین به هیئت زندانیان یا شاید هم بازجویی ایستاده مانده بود.
با این صحبت ها و کوچه علی چپ پیچیدن ها گریه های همسرم بند می آمد، ولی روز سوم قسمم داد که چیزی را که از من مخفی می کنی اگر بعدها از زبان کس دیگری بشنوم، دیگر هرگز جواب تلفنت را نمی دهم دیگر آخر خط است.