حورا تشکر کرد و با انداختن شال سفیدی روی سرش به دنبال او به راه افتاد. وقتی وارد سالن غذاخوری شد، ابتدا سلام کوتاهی نثار مرد غریبهای به نام شوهر که آن طرف میز نشسته بود کرد و سپس روی صندلی که اشرف خانم برای آن سرویس چیده بود نشست...
شیوه روایت تاتیانا تولستایا در آثارش بدین نحو است که نخست در نهایت سادگی به سراغ قصههای کودکان با افسانهها میرود و پس از آن گام به گام داستان را به نهایت پیچیدگی و ظرافت سوق میدهد.
گاهی آنچنان مثل دائمالخمری به زرق و برق این دنیا دل میبندیم که یادمان میرود یک روز هم باید جلو پلاسمان را جمع کنیم و راهی دیار فراموششدگان شویم. البته که هرگز از مرگ نمیترسم چون اینجا دلبستگی چندانی ندارم...
من نمیخواستم کسی مدام به من توجه کند؛ نیاز داشتم یک نفر آن قدر برایم مهم باشم که من به او توجه کنم، عاشق شدن را زندگی کنم، پیچک شوم به دور کسی، نه برای این که وظیفهام است برای این که دوستش دارم از او محافظت کنم...