کلود، از ساکنین محله ی تروا و مردی فقیر و گرسنه است که هیچ تحصیلات و یا کمکی از جامعه ی پیرامونش دریافت نکرده است. او یک روز از روی تهیدستی و بیچارگی، به اندازه ی مصرف سه روز معشوقه و فرزندش، هیزم و نان می دزدد.
یک بند سیگار کشیدن هاش، شب ها دیر اومدن هاش، ریخت و پاش هاش، دختر بازی ها و بی قید بودن به وضع خانواده و تازه ضعیف شدن هیکلش و گاهی حالت غیرطبیعی و حرکاتش که داد می زد یه کوفت و زهرماری هم مصرف می کنه، امان فکریم رو بریده بود.
آن شب نیز سارا با شنیدن صدای بلند آژیر اضطراری که در آن ناکجا آباد خبر از ورود نجات یافتهها میداد همچون مرغ پرکنده آسیمه سر به طرف بخش اورژانس دوید. هربار که آن صدا را میشنید قلب شیشهایاش نه صد بار هزار بار میتپید و هزار تکه میشد. سارای خفته درونش بیدار میشد...
کتاب "کاساندان"، به شرح احوال بانویی میپردازد که با استفاده از عاطفه همسری، خرد، اندیشه و مهرورزی خود، کوروش را در تحقق رفتارهای بشردوستانه و رسیدن به آرمان انسانیاش یاری کرد و سبب ثبت بزرگ منشیهای آن بزرگمرد در خاطرهها شد.