مادرم در هیچ تابوتی جا نمی‏‌شود. می‌گوید که زیادی چاق است. پس از مرگش نباید خاکستر او را در کوزه نگه داشت، بلکه خیلی ساده در دریا ریخت.

به رشت که رسیدند، بیتا هانا را به خانه ی مادر بزرگش برد

(داستان‌های انگلیسی، قرن 20 م، از پرفروش‌ترین‌های نیویورک تایمز)

پس از سال ها دو فرد که در نوجوانی عاشق بودند به یکدیگر می رسند که هری ک در طول زمان تغییراتی کرده اند

دو نوجوان در کافه‌ای داخل جزیره‌ ای که وطن می‌ نامند با هم ملاقات می‌کنند.

(داستان دو زن با پیشینه و سبک زندگی کاملاً متفاوت که مجبور می‌شوند کفش‌‌های همدیگر را بپوشند)