زن و شوهری مهاجر در قطار رهسپار سفری دراز هستند، زن در انزوای خود خواسته، باگذر از ایستگاه شهرها و مراحل عمر، روابط خویش را باشوهر و دختر، با خانواده و دوستانش در خاطره مرور می کند و به بازش...
مشکل درست از همان لحظهای در زندگی من شروع شد که پرستار با خوشحالی تمام به پدر و مادرم مژده داد که دختردار شدهاند و زمانی این مشکل بغرنجتر شد که برادرم سهراب با هزار نذر و نیاز به دنیا آمد.
درون هر کس، قبرستانی است برای آنها که دیگر نمی خواهد به یادشان باشد اما قبرستان های بیرون از روحمان پر است از آنهایی که دل مان می خواهد همیشه جلوی چشمانمان باشند