نگاه امیرسام به جد پرتعشق بود. پشت دست دخترک را با تاملی محترمانه بوسید و دل صحرا لرزید. نفسی که حبس کرده بود را بیرون داد. تردید جایش را به آرامش داد. یک بوسه چه کرد با دلش؟ یک نگاه چه کرد با آن همه نخوت بیهوده؟...
پدربزرگ گوشواره های گران بها را توی جعبه کوچکی گذاشت جعبه را به طرف مادر ریحانه سراند. از قضا قیمت این گوشواره ها دو دینار است. در دلم به پدر بزرگ آفرین گفتم از خدا میخواستم که ریحانه صاحب آن گوشواره ها شود.قیمت واقعی اش ده دینار بود یک هفته روی آن زحمت کشیده بودم.