شهر و دیوارهای نامطمئنش داستانی عاشقانه است دربارهی جستوجو؛ قصیدهای است در بزرگداشت کتابها و کتابخانههایی که این گنجینهها را در خود جای دادهاند، و تمثیلی است برای این روزگار غریب.
میایستم پای پنجره. آسمان، آنسوی این اتاق، پشت این دیوارهای قطور گچی، آن سمت کلهی محدود و فکرهای کوتاه من، وسیع و روشن است و رنگی فروتن دارد، بدون لکهای ناجور یا خطی ناهموار، بیوزن، بینیاز، خاموش.