داستان کتاب دوستان من نوشته فردریک بکمن، با یکی از مشهورترین نقاشیهای جهان آغاز میشود و تصویر سه نوجوان که در انتهای اسکلهای نشستهاند. اکثر مردم گمان میکنند این نقاشی صرفاً تصویری از دریاست، اما لوئیزا، هنرمند جوان ، میداند ماجرا چیز دیگریست و مصمم است داستان این سه چهره مرموز را کشف کند.
بیستوپنج سال پیش، در شهری دور کنار دریا، چند نوجوان که از خانههای خود گریختهاند، روزهای بلند تابستان را در اسکلهای متروکه پناه میگیرند. آنها با درمیان گذاشتن رازهای شخصی و سرپیچیهای کوچک، دنیایی برای خود ساختهاند. از دل آن تابستان، شاهکاری هنری خلق میشود که به دست لوئیزای هجدهساله میافتد. او برای کشف کرد راز داستان خلق این اثر، سفری پر از شگفتی را آغاز میکند و هرچه به زادگاه نقاشی نزدیکتر میشود، دلشوره بیشتری برای مواجهه با حقیقت پیدا میکند.
بخشی از کتاب
"دقیقاً همین خصوصیت مرگ است که هضمش سختتر از همه است: هیچچیزی در کار نیست؛ دنیا بدون هنرمند در خود فرومیرود، آخر خلائی جای او را میگیرد. موج خندههایش، عطر پوستش، شماره تلفنش. چطور ممکن است کسی که اینقدر برای تد مهم بوده... نیست و نابود شود؟ درک ناپذیری مرگ است که آدم را دیوانه میکند، نفس کشیدن و راه رفتن از یادمان میرود تا جایی که تلوتلوخوران کل شب در تاریکی اینور و آنور میرویم، زنگ میزنیم و زنگ میزنیم که بفهمیم چطور ممکن است شماره تلفنی وجود داشته باشد که دیگر به کسی تعلق ندارد"