از اون روز به بعد اون لکه های خون داغ و اون پرنده واسه ام شدن نشونه ای میون مرگ و زندگی به خودم گفتم تموم زندگی فقط همینه برتا راه رفتن میون به پرنده و چند قطره خون ساده نبود. هنوز وقتی به این فکر میکنم به قطره عرق سرد از پشت گردنم راه میافته و از میون گودی پشتم شر میخوره پایین طوری که خیال میکنم تنم از درد داره دو نیم میشه نیمی پرنده و نیمی خون