کشیش جوان وقتی از سخن باز ایستاده بود چند قدم به عقب برداشته، از مهمانان فاصله گرفته بود. قسمتی از صورتش اکنون پشت چین و شکنهای پرده پنهان گشته بود. اما سایه اندامش که به واسطه نور آفتاب بر روی زمین افتاده بود، از شدت و حرارت دفاعی که از زن کرده بود لرزان بود. مروارید، آن پری وحشی و رام ناشدنی آهسته به نزدیک او خزید و دست او را در دست کوچک خود گرفت.