پدربزرگ گوشواره های گران بها را توی جعبه کوچکی گذاشت جعبه را به طرف مادر ریحانه سراند. از قضا قیمت این گوشواره ها دو دینار است. در دلم به پدر بزرگ آفرین گفتم از خدا میخواستم که ریحانه صاحب آن گوشواره ها شود.قیمت واقعی اش ده دینار بود یک هفته روی آن زحمت کشیده بودم.

قصه دختری به نام روشنک که بختی خاکستری دارد، یا سپیدبختی در انتظار اوست یا سیاه بختی

فرانسه سال ۱۷۱۴، ادی لارو همیشه به این نام شناخته نمی‌شد. او زمانی دختری سرکش و خیال‌پرداز بود که رویای زندگی آزاد را در سر می‌پروراند. ولی...

کتاب ما تمامش می کنیم، یک داستان عاشقانه‌ی جذاب و کاراکترهای بسیار ملموس و قابل هم‌ذات پنداری، رمانی گیراست که برای مدت‌ها در ذهن مخاطبین باقی خواهد ماند.

در زمستان سال ۱۹۳۷ در روستای اوکامورا، برای برگزاری جشن عروسی پسر بزرگ خانواده‌ی اشرافی ایچی یاناگی هیجان و جوش و خروشی به راه افتاده است...

(داستان‌های آلمانی، قرن 20 م)