جورج چاقالو به همراه همسر خستهکننده و دو فرزند عذابآورش در خانهای کسالتآور زندگی میکند. روزی جورج روی یک اسب شرطبندی میکند که امکان برندهشدنش بسیار اندک است، ولی اتفاقا پیروز میشود و پول اندکی به دستش میرسد...
سیلبر در کتاب "بهبود"، سرگذشت جمعی از شخصیتهای متفاوت را که در اثر تصادف و تقدیر زندگیشان به هم گره میخورد در داستانهایی به هم پیوسته حکایت میکند.
"موجها" از زبان شش راوی از خردسالی تا بزرگسالی بیان میشود. در فصل آخر راوی داستان، علاوه بر خودش در قالب پنج راوی دیگر فرو میرود و رمان را با یک تکگویی پنجاه صفحهای به پایان میرساند.
کتاب "بیهوشی"، داستان جذاب پسری است که گذشتهی ناخوشایندی دارد و باید بفهمد چطور میتواند از اول شروع کند. داستانی غیرقابلپیشبینی دربارهی فرصتهای دوبارهای که برایمان پیش میآید و اینکه در نهایت خودمان هستیم که انتخاب میکنیم چه کسی باشیم.
این رمان سرشار از لحظات دراماتیکی است که احساسات مخاطب را مدام به بازی میگیرد. داستان به خوبی تصویری از تفاوتهای فرهنگی، جنگ و تعصب را نشان میدهد و به مقولات مهمی از جمله سرکوب، فقر و مهاجرهراسی میپردازد.