خطوط داستانی چندگانه‌ی این اثر با ماجرای عشقی ناگفته، تاریخ نمایش، و حوادث سال 1320 خورشیدی پیوند خورده و روایتی خواندنی می‌آفرینند.

شاید ندانید اما ویرجینیا وولف نویسنده روزی جیب هایش را پر از سنگ کرد، به سمت آب رفت و دیگر برنگشت...

پرستار به اتاق عمل نگاهی انداخت و پرسید:« آفرین کیه؟ مامانته یا خواهرت؟» سجاد ترسیده خود را عقب کشید. کف دستانش را بدون توجه به آلودگی روی زمین فشرد و چانه‌اش لرزید. «زن - زنمه»

در جاده‏ای خارج از شهر کُردنشین هَولیر (اربیل) عراق، باران، دختری جوان و کاملا خسته با موهایی ژولیده از زیر روسری‏ای که محکم به سرش بسته بود...

سهم او را در صدای زنانه‌ی داستان‌نویسی مدرن فارسی نمی‌توان نادیده گرفت...

آرش، ویراستار جوان و دوست‌دار بسیار جدی زبان و ادبیات فارسی است که در موسسـه‌ی انتشـاراتی قدیمی و کوچکی مشغول به کار است. علاقه و‌ احساس وظیفه‌ی آرش در قبال این نویسنده‌ای توانای ناشناس او را وا می دارد تا به جست‌وجوی آن مرد بپردازد و تا حد ممکن در انتشار داستان‌ها ‌‌و معرفی او‌ به جامعه‌ی ادبی کمک کند.