آنا از مغازه پرید بیرون نگاهش به هر طرف دوید. دلش چنگ شد. یه دختر کوچیک ژاکت صورتی تنش بود موهاش کوتاه کسی ندیده؟» نگهبان گفت: نگران نباشین اگه بیرون نرفته باشه پیدا میشه...
کتاب "شک"، روایتی تلخ و واقعی از زنی است که میان اعتماد و بیاعتمادی باید خودش را، همسرش را و شاید گذشتهاش را دوباره بشناسد. داستانی از تردید در زندگیهای زناشویی، داستانی از شک یک زن به شوهرش، به شوهری رفیق باز...
وقتی نامه تمام شد، لرزش عجیبی تمام وجودم را گرفت. نمیدانم از سرمای هوا بود یا سرمای روزگار که آنطور به لرزه افتاده بودم. همانجا پای دیوار از سر بدبختی و استیصال سر خوردم و نشستم...