کمپ مهاجران غیر قانونی در حومهی پاریس، که یادآور کوچههای تاریک و نمور و خانههای ویرانهی بینوایان است و خانوادههایی که هر کدام از کشوری به اینجا پناه آوردهاند....
از همان دور معلوم بود، آنقدر معلوم بود که حتی کور هم میتوانست ببیند که آنان مرگ را به بازی گرفتهاند و اصلا به شوق مرگ پا به این معرکههولانگیز گذاشتهاند. احمد از پشت شیشه و کرکرهی مشبک پیرهندوزی حس کرد، کشف کرد، یقین پیدا کرد که آن جوانان تا هدیهای هدیههایی به مرگ ندهند رضا نخواهند داد و به خانه نخواهند رفت...