آیلار با تردید نیم نگاهی به سپهر که با لبخند تماشایش میکرد انداخت. سپس برای آوردن گیتار به اتاقش رفت. چند دقیقه بعد گیتار به دست به سالن برگشت و آن را به دست سپهر داد. بردبار خطاب به مهمانان با صدای بلندی گفت: «چند لحظه لطفا سکوت را رعایت کنید؛ دوست بسیار عزیزم، سپهر جان، امشب به ما افتخار دادن و تصمیم گرفتن با نواختن گیتار به مجلس ما و جشن تولد دخترم رونق بیشتری بدن.»